اشعار بزرگترین شاعران جهان

آثار اشکان شاپوری (نویسنده.شاعر.کارگردان) | عاشقانه ها
شاعران معاصر: شاعران معاصر تاریخ : شنبه 3 خرداد 1399

 

 

اشکان شاپوری

یار قدیمی

تا نگاهت می کردم بوسه هات کشدار می شد

هوس مردونه ی من توو تنم بیدار می شد

 

تا نگاهت می کردم همه جا چالوس می شد

توی تاریکی خونه تو چشات فانوس می شد

 

توی آغوش تو بودم دلم اعتدالشو داشت

غرق که می شدم توو موهات دست من شمالشو داشت...

 

وقتی که نگات می کردم تو چشات چه رنگی می شد؟

هر شبی که با تو بودم اون شب قشنگی می شد...

 

هیچ کسو جز تو ندارم تویی اون یار قدیمیم

واسه خاطرت بریدم از رفیقای صمیمیم

 

از خدا از کفر از دین فقط عشق تورو خواستم

تویی تنها آدمی که انقدر باهاش رو راستم...

**************************************

آخرین دیدار...

درو کوبیدیو رفتی همینو یادمه از تو

نفهمیدی نمی دیدی فرو پاشیدن منرو

 

دقیقا یادمه اون شب هوا غمگینو دلتنگ بود

بهت گفتم نرو آخه هنوز اوایل جنگ بود...

 

تو رفتیو کنار من یه حس بی پناهی بود

به یاد دست های تو توو دستم تنگ ماهی بود

 

یادم میاد که بمبارون همون شب اتفاق افتاد

چنان لرزید این خونه که عکست از رو طاق افتاد

 

تمام شهر پر بود از صدای وحشت آژیر

صدای موشکا اومد...همه اهواز شد درگیر

 

خبر آوردن از بیرون که یک زن موند توو آوار

درو کوبیدیو رفتی همون بود آخرین دیدار...

******************************************

بذار ببینمت برم

بذار ببینمت برم نمی تونی بگی برم

حداقل منو ببین برای بار آخرم

 

حتی اگه شده بیا یه لحظه پشت پنجرت

می خوام که آخرین نگات اضافه شه به خاطرت

 

گریه نمی کنم که تو شسته نشی از رو چشام

بغضم گرفته آخه من نمی تونم پیشت نیام

 

پرده نکش رو پنجرت من آخه پیش پنجرم

این دم آخری فقط بذار ببینمت برم

 

واشون بکن مثل موهات اون اخمای خوشگلتو

بریز بیرون هر چی که هست بهم بگو مشکلتو

 

ادامه ی عذابمو اینجوری بدترش نکن

تلخی این جداییو چندین برابرش نکن

***************************************

کاش دستش به ضریحت برسه

منو با معجزه درمونم کن مومن عشق تو امشب اینجاست

کاش دستش به ضریحت برسه هر کسی که امشب اینجا تنهاست

 

کاش دستش به ضریحت برسه اون مریضی که به خاک افتادس

نزر کرده که بهش برگرده اون کسی که مثه من دلدادس

 

باید هر لحطه به لحظه امشب لحظه های حرمترو بوسید

حال این دسته کبوترهارو می شه از این پایینا فهمید

 

منو با معجزه درمونم کن تا تمام تن من دریاشه

خوش به حال اون کسی که تونست اینجا هر لحظشو خادم باشه

 

تو چه کردی که یه دنیا اینجان؟ تو چجوری همرو می فهمی؟

در تو چی بود که فقط بخشیدی...در تو چی هشت که فقط دلرحمی

*****************************************************

پروردگار

عزیزم باورت می شه چشات پروردگارم بود

تماشا کردن چشمات شبا هر لحظه کارم بود

 

چشات پروردگارم بود چشاتو می پرستیدم

حالا رفتیو من تنها به رویای تو تبعیدم

 

چقدر با ضربه های شعر با دردت زندگی کردم

هنوز از جانب رویات شکنجه می شمو سردم

 

تو رفتی رازقی هر شب گلایه کردو پرپر شد

شبم با بغض درگیرو چشامم خیره به در شد

 

صدام بم تر شده انگار حواسم دیگه اصلا نیست

به جز یادت تو این دنیا دیگه هیچ چیزی با من نیست

 

نگا کن تو چه رویایی دارم می میرم از دردت

چرا رفتی؟ به اون چشما مگه مومن نبود مردت؟

 

حالا یک مرد بی چشمات به رویای تو محکومه

هنوز عشقش به اون چشما توی این شعر معلومه

*******************************************

زخم بی تسکین

سی سالمه اما کنار تو حس یه مرد پخترو دارم

باید به پای عشق آسون مرد من پیش تو این باورو دارم

 

وقتی ترانم می شه لبخندت حالم چقد حاله قشنگیه

حس می کنم بعد از یه عمر حسرت امساله ما ساله قشنگیه

 

توصیف حال زخم بی تسکین شرح تمامه حاله من بوده

با بغضو گریه منتظر بودن این قصه ی چند ساله من بوده

 

حالا کنار تو پر از رویام پاییزیم بی تابه بارونم

اما گذشته کارشو کرده من از درون داغونه داغونم

 

نه فکر اینجاشو نمی کردی که بعد تو انقدر داغون شم

گردن بگیر کل بدیاتو حالا که برگشتی بمون پیشم

 

من حتم دارم در کنار تو از قبل بهتر می شه روحیم

با دیدن بی رحمیات می گم:وای ای خدا من عاشق کیم!!!!

 

اشکان شاپوری

 

 



:: برچسب‌ها: اشکان شاپوری, اشکان شاپوری کارگردان, اشکان شاپوری نویسنده, اشکان شاپوری شاعر, ,

آخرین دیدار شعر عاشقانه ی اشکان شاپوری به مناسبت آزادی خرمشهر...
شاعران معاصر: شاعران معاصر تاریخ : شنبه 3 خرداد 1399

 

 

اشکان شاپوری

 

**************************************************************************************

یکی از عاشقانه ترین و تصویری ترین اشعار درباره ی جنگ که در عین سادگی عمیق و استادانه توسط اشکان شاپوری نویسنده.شاعر و کارگردان مطرح نوشته شده...آخرین دیدار بدون شک از آثار ماندگار ادبیات امروز درباره ی جنگ است.

***************************************************************************************

آخرین دیدار...

درو کوبیدیو رفتی همینو یادمه از تو

نفهمیدی نمی دیدی فرو پاشیدن منرو

 

دقیقا یادمه اون شب هوا غمگینو دلتنگ بود

بهت گفتم نرو آخه هنوز اوایل جنگ بود...

 

تو رفتیو کنار من یه حس بی پناهی بود

به یاد دست های تو توو دستم تنگ ماهی بود

 

یادم میاد که بمبارون همون شب اتفاق افتاد

چنان لرزید این خونه که عکست از رو طاق افتاد

 

تمام شهر پر بود از صدای وحشت آژیر

صدای موشکا اومد...همه اهواز شد درگیر

 

خبر آوردن از بیرون که یک زن موند توو آوار

درو کوبیدیو رفتی همون بود آخرین دیدار...



:: برچسب‌ها: اشکان شاپوری, اشکان شاپوری کارگردان, اهواز,

مظفر النواب/ ما تهیدستان مست
شاعران معاصر: شاعران معاصر تاریخ : شنبه 3 اسفند 1398

مظفر النواب

ما تهیدستان مست

 

شراب نمی نوشیم
که ما تهیدستان مستیم
مستِ مست از دردهایمان

 

 

(آخرین شعر امسال...)

 



:: برچسب‌ها: مظفر النواب, ما تهیدستان مست ,

ویکتور خارا شعر من در مدح هیچ‌کس نیست
شاعران معاصر: شاعران معاصر تاریخ : شنبه 15 بهمن 1398

 

نه برای خواندن است که می‌خوانم
نه برای عرضه‌ی صدایم.
نه!
من آن شعر را با آواز می‌خوانم
که گیتار پُر احساس من می‌سراید.
چرا که این گیتار قلبی زمینی دارد.
و پرنده‌وار، پرواز کُنان در گذر است.
و چون آب مقدس
دلاوران و شهیدان را به مهر و مهربانی تعمید می‌دهد.
پس ترانه‌ی من آنچنان که «ویولتا» می‌گفت هدفی یافته است.

آری گیتار من کارگر است
که از بهار می‌درخشد و عطر می‌پراکند.

گیتار من دولتمندان جنایتکار را به کار نمی‌آید
که آزمند زر و زورند.
گیتار من به کار زحمتکشان خلق می‌آید.
تا با سرودشان آینده شکوفا شود.
چرا که ترانه آن زمانی معنایی می‌یابد
که قلبش نیرومندانه در تپش باشد.
و انسانی آن ترانه را بسراید
که سرود خوانان شهادت را پذیرا شوند.

شعر من در مدح هیچ‌کس نیست
و نمی‌سرایم تا بیگانه‌ای بگرید.
من برای بخش کوچک و دور دست سرزمینم می‌سرایم
که هر چند باریکه‌ای بیش نیست
اما ژرفایش را پایانی نیست.

شعر من آغاز و پایان همه چیز است.
شعری سرشار از شجاعت
شعری همیشه زنده و تازه و پویا



:: برچسب‌ها: ویکتور خارا/شعر من در مدح هیچ‌کس نیست ,

گونار اکلوف
شاعران معاصر: شاعران معاصر تاریخ : شنبه 20 دی 1398

چشمانت شعله‌ورند
از شرابی سرخ
چگونه بنشانم این شعله‌ها را ؟
تنها با نوشیدن از هر دو چشم
به بوسه
یکی پس از دیگری
آن‌گاه دوباره آن‌ها را پر می‌کنی
از شراب زرد
که بیش از همه دوست می‌دارم



:: برچسب‌ها: گونار اکلوف,

تریستان تزارا
شاعران معاصر: شاعران معاصر تاریخ : شنبه 3 آذر 1398

چه بر سر من آمده
دیگر از دوریت نمی ترسم
از اینکه نیستی
و از ترس نبودنت نمی هراسم و نمی میرم
چه بر سرم آمده
که به وقت خدا حافظی
اینچنین بی باک
از تو روی بر میگردانم
و از ترس دلتنگی و دوری
بارها و بارها سر بر نمی گردانم
راستی تو بگو
چه بر سر من آمده



:: برچسب‌ها: تریستان تزارا,

آفاناسی فیت
شاعران معاصر: شاعران معاصر تاریخ : شنبه 16 آبان 1398

تاجِ گُلِ باشکوهت
عطرافشان و خُرم است
از گُل‌های تاجت رایحه‌ جاری‌ست
و جعد گیسوانت از غرور عاری‌ست
تاجِ گُلِ باشکوهت
عطرافشان و خُرم است.

تاجِ گُلِ باشکوهت
عطرافشان و خُرم است.
و چشمانِ رعدت نیروی کُشنده‌ای
نهُ باورم نیست که عاشق نبوده‌ای
تاجِ گُلِ باشکوهت
عطرافشان و خُرم است.

تاجِ گُلِ باشکوهت
عطرافشان و خُرم است.
سعادت، پرنده‌ای‌ست
که در قلب رها می‌گیرد
و کنارت، مرتبه‌ای
که شوق آوتز مرا می‌گیرد.

تاجِ گُلِ باشکوهت
عطرافشان و خُرم است.

ترجمه از حمیدرضا آتش‌ برآب

 

از کتاب شعر روس عصر طلایی و عصر نقره‌ای



:: برچسب‌ها: آفاناسی فیت,

آتیلا ایلهان
شاعران معاصر: شاعران معاصر تاریخ : شنبه 22 مهر 1398

تو اگر هنوز استانبولی
و من اشتباه نمی‌کنم
زیر بغل
کتابی قدیمی دارم
که برای ماهی گیران سیسیل و کارگران مارسی خواهم خواند

تو اگر هنوز استانبولی
و من هنوز گول نامردان گل به سینه را نمی‌خورم
باز هم گوش به فرمان توام

تنها و بی‌پول شوم
کیفم را هم گم کنم
و حتا پستچی هم
در خانه‌ام را نزد
اگر این سوت‌ها که به گوشم می‌رسد
صدای سوت توست
درهای این تنهایی را
که چون سیاره‌ای در مردمکانم می‌چرخند
شکسته و بیرون خواهم آمد

بارها نوشته ام
بارها وبارها
ما تو را می‌پرستیم استانبول
فراموش که نکرده‌ای؟
تو را می‌پرستیم
استانبول



:: برچسب‌ها: آتیلا ایلهان, استانبول,

شارل وان لربرگ
شاعران معاصر: شاعران معاصر تاریخ : شنبه 6 شهريور 1398

در لابلای شب می‌لرزد، 
دریای ژرف، گنگ و قیرگون 
که نا گاه ماه در میانه‌اش می‌درخشد. 

ماه از ژرفای دریا گل‌های رنگ پریده، 
بلند و شکننده را که روی آب می‌آیند، 
می‌شکفند و نقش خود را درروشنایی نا بسودنی‌اش 
به تماشا می‌نشینند بسوی خود می‌کشد. 

با شکوفایی اسرار آمیز 
مانند یک حس فناپذیر 
سپید مشعل‌های بلند و کم فروغ خود را 
در دریا  و در مهتاب می‌گذارند. 

گویی که در فراسوی زندگی
و در عین حال در کنار من
موجودی غریب، نا پیدا در روشنی
مرا می‌پاید.

 



:: برچسب‌ها: شارل وان لربرگ,

رزه آوسلندر
شاعران معاصر: شاعران معاصر تاریخ : شنبه 3 مرداد 1398

وقتی ناامیدم
شعر می نویسم

خوشحال که باشم
شعرها نوشته می‌شوند
در من

کی‌ام من
اگر ننویسم...

 



:: برچسب‌ها: رزه آوسلندر,

الیزابت برت براونینگ/چگونه دوست دارمت؟
شاعران معاصر: شاعران معاصر تاریخ : شنبه 3 تير 1398

چگونه دوست دارمت؟
بگذار روشهایم را بشمرم
دوستت دارم
به ژرفا و پهنا و بلندایی
که روحم را توان رسیدن به آن هست
آنگاه که سرشار از حسی ناپیدا
به نهایت بودن
و کمال زیبایی هستم
دوستت دارم
به اندازه خاموشترین نیاز هر روز
به آفتاب و نور شمع

دوستت دارم
رها
چنان مردمانی که برای حقیقت می جنگند
دوستت دارم
ناب
چنان مردمانی که به سماع در می آیند

دوستت دارم
با شوقی
که اندوه دیرسال مرا محو می کند
و با ایمان کودکی ام

دوستت دارم
با عشقی که از دست رفتنی می نماید
و با قدیسین از دست رفته ام

دوست دارمت
با نفسها
لبخندها و
اشکهای تمام زندگی ام
و اگر خدا بخواهد
پس از مرگ
نیکوتر از این
دوست خواهمت داشت

 #الیزابت_برت_براونینگ



:: برچسب‌ها: الیزابت برت براونینگ ,

اینگه بورگ باخمن/ پرواز شبانه
شاعران معاصر: شاعران معاصر تاریخ : شنبه 3 خرداد 1398

آسمان کشت‌گاه ماست،
شخم خورده به کار سخت موتورها،
در سیمای شب ،
به زیر فدا شدن رؤیاهامان

رؤیا دیده به جلجتا و بر هیمه‌های مرده سوزان،
به زیر سقف جهان که توفال‌های‌اش را
باد کنده و، برده و اینک باران، باران، باران،
میان ِ خانه‌ی ما، آن‌گاه که خفاش‌های کور
می‌چرخند در آسیاب‌های آبی.
چه کسی آن جا می‌زیست؟ دستان ِ چه کسی منزه بود؟
چه کسی افروخته شد در سیب
از روحی به ارواح دیگر؟

پناه برده به پر و بال پولادین، دستگاه‌ها
هوا را می‌کاوند، عقربه‌ها و اندازه‌گیرها
پهنای ابر را می‌سنجند، و عشق
می‌خراشد زبان از یاد رفته‌ی دل ما را:
کوتاه و بلند بلند … . تگرگ
ساعتی می‌کوبد بر طبل گوش ما
که به فال‌گوشی و پیروزی، روی می‌گرداند از ما.

خورشید و زمین غروب نکرده‌اند
تنها سرگشته‌اند به‌سان ستاره‌ها و نا‌آشنا می‌مانند.
ما از بندری بر آمده‌ایم
که بازگشت به خانه را اعتباری نیست،
نه بار و بنه‌ای، نه رسیدنی.
ادویه‌ی هندی و ابریشم ژاپنی
در تعلق بازرگانان است
مثل ماهی که به تور.
هنوز پیشاپیش ستاره‌های دنباله‌دار
رایحه‌ای احساس می‌شود،
و ستاره‌های دنباله‌دار
دریده‌اند کاموای هوا را.
مقام ِ تنهایی‌اش بخوان
که او هنوز در بهت است.
چیزی نه بیش‌تر.

ما برخاسته‌ایم و، صومعه‌ها خالی‌ست،
زیرا که تاب آورده‌ایم، فرمانی که نه پناه می‌دهد و، نه می‌آموزد.
کردار، دل‌واپسی خلبان‌ها نیست. چشم‌هاشان را
دوخته‌اند بر پست‌های دفاعی و، گسترده‌اند نقشه‌ی جهان را
بر زانوان‌شان، که بر او چیزی نمی‌توان افزود.

چه کسی می‌زید آن پایین؟ چه کسی می‌گرید …
چه کسی گم کرده کلید خانه‌ی خود را؟
چه کسی نمی‌تواند رخت‌خواب‌اش را بیاید؟ چه کسی خفته است
روی پله‌های دم در؟ چه کسی وقتی که صبح فرا می‌رسد
جرئت خواهد کرد تا تفسیر کند، ردپای نقره را: بنگر، بر فراز من …
آن گاه که آب چرخ آسیاب را دوباره به گردش در آورد،
چه کسی جرأت خواهد کرد تا شب را به یاد آرد؟



:: برچسب‌ها: اینگه بورگ,

خوزه آنخل بالنته
شاعران معاصر: شاعران معاصر تاریخ : شنبه 27 ارديبهشت 1398

سایه‌ها از درونم سر بر می‌کشند.
شب برافراشته می‌شود،
آرام آرام.
خورشیدی تاریک،
تشعشعش فروکاسته می‌شود.
و دَوَران، ما را به خود می‌خوانَد،
ورای زمان.
با من بگو،
آنگاه که بر کرانه‌ی آب ها نشسته‌ام،

نظاره‌گرِ سایه‌هایی که به سراغم می‌آیند،
با من بگو،
آیا خاطراتِ محو ناشدنی‌ات نیز از بین خواهند رفت؟



:: برچسب‌ها: خوزه آنخل بالنته,

مارینه پطروسیان.... می دانم کسی در این اتاق نیست
شاعران معاصر: شاعران معاصر تاریخ : شنبه 3 فروردين 1398

می دانم کسی در این اتاق نیست،
و شهر خالی است،
و همه ی میدانهای این شهر خالی، خالی ست،

اما من کوچه های غبارآلود را دوست دارم،
و باران کوچه های غبار آلود را.

من آن ها را که شکست خورده اند
و غمگین اند
دوست دارم،
و آن ها را که پیروز شده اند
و باز غمگین اند،
دوست دارم.



:: برچسب‌ها: مارینه پطروسیان,

تنهایی / دریتا کومو
شاعران معاصر: شاعران معاصر تاریخ : شنبه 19 ارديبهشت 1399

 

تنهایی تلفنی‌ست که زنگ می‌زند مدام
صدای غریبه‌ای‌ست که سراغ دیگری را می‌گیرد از من
یک‌شنبه‌ی سوت‌وکوری‌ست که آسمان ابری‌اش ذرّه‌ای آفتاب ندارد
حرف‌های بی‌ربطی‌ست که سر می‌برد حوصله‌ام را

تنهایی زل‌زدن از پشت شیشه‌ای‌ست که به شب می‌رسد
فکرکردن به خیابانی‌ست که آدم‌هایش قدم‌زدن را دوست می‌دارند
آدم‌هایی که به خانه می‌روند و روی تخت می‌خوابند و چشم‌های‌شان را می‌بندند امّا خواب نمی‌‌بینند
آدم‌هایی که گرمای اتاق را تاب نمی‌آورند و نیمه‌شب از خانه بیرون می‌زنند

تنهایی دل‌سپردن به کسی‌ست که دوستت نمی‌دارد
کسی که برای تو گل نمی‌خرد هیچ‌وقت
کسی که برایش مهم نیست روز را از پشت شیشه‌های اتاقت می‌بینی هر روز

تنهایی اضافه‌بودن‌ است در خانه‌ای که تلفن هیچ‌وقت با تو کار ندارد
خانه‌ای که تو را نمی‌شناسد انگار
خانه‌ای که برای تو در اتاق کوچکی خلاصه شده است

تنهایی خاطره‌ای‌ست که عذابت می‌دهد هر روز
خاطره‌ای که هجوم می‌آورد وقتی چشم‌ها را می‌بندی

تنهایی عقربه‌های ساعتی‌ست‌ که تکان نخورده‌اند وقتی چشم باز می‌کنی
تنهایی انتظارکشیدن توست وقتی تو نیستی
وقتی تو رفته‌ای از این خانه
وقتی تلفن زنگ می‌زند امّا غریبه‌ای سراغ دیگری را می‌گیرد
وقتی در این شیشه‌ای که به شب می‌رسد خودت را می‌بینی هر شب

 

 



:: برچسب‌ها: دریتا کومو,

شعر زیبای احمد شاملو (بگذار آفتاب...)
شاعران معاصر: شاعران معاصر تاریخ : شنبه 3 فروردين 1399

احمد شاملو

بگذار آفتاب من پیرهنم باشد

 

چه هنگام می‌زیسته‌ام؟
کدام مجموعه‌ی پیوسته‌ی روزها و شبان را
من
اگر این آفتاب
هم آن مشعل کال است
بی‌شبنم و بی‌شفق
که نخستین سحرگاه جهان را آزموده است.

چه هنگام می‌زیسته‌ام،
کدام بالیدن و کاستن را
من
که آسمان خودم
چتر سرم نیست؟

آسمانی از فیروزه‌ی نیشابور
با رگه‌های سبز شاخساران،
همچون فریاد واژگون جنگلی
در دریاچه‌یی،
آزاد و رها
همچون آینه‌یی
که تکثیرت می‌کند.

بگذار
آفتاب من
پیرهنم باشد
و آسمان من
آن کهنه‌کرباس بی‌رنگ.

بگذار
بر زمین خود بایستم
بر خاکی از بُراده‌ی‌ الماس و رعشه‌ی‌ درد.

بگذار سرزمینم را
زیر پای خود احساس کنم
و صدای رویش خود را بشنوم:
رُپ‌رُپه‌ی طبل‌های خون را
در چیتگر
و نعره‌ی ببرهای عاشق را
در دیلمان.

وگرنه چه هنگام می‌زیسته‌ام؟
کدام مجموعه‌ی پیوسته‌ی روزها و شبان

#احمد_شاملو



:: برچسب‌ها: احمد شاملو,

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.